برای هیـمن ...
اینجـا ، نگـاه هـا با غروب نسبـت دارنـد ... سلام هیمن خوبم ! دو پست قبل برات از تولدت نوشته بودم ... از شبی که نمیدونستیم خیلی زود بابا حاجی از پیشمون میره . نمیشه بغض نکرد نمیشه اشک نریخت نمیشه دلتنگ نشد وقتی خونه بی وجودش سوت و کوره ... سی مین روز از دست دادن باباحاجی ، مامان زن دایی مریم هم به رحمت خدا رفت . خیلی تلخ بود دلداری دادن بهش وقتی خودمون سی روز قبل با دلداری هیچ کسی آروم نشدیم . هم مامان ِ زن دایی و هم بابا حاجی خیلی دوس داشتن عروسی بچه هاشون رو بیینن دوم شهریور قرار بود عروسی دایی رضا باشه قرار بود بابا حاجی خودکا ر دستش بگیره و برنامه ریزی کنه که با نظم زبانزدش همه چی...